جدول جو
جدول جو

معنی پنه ور - جستجوی لغت در جدول جو

پنه ور
از توابع دهستان جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زره ور
تصویر زره ور
دارای زره، زره دار، زره پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلندمقام، بلندمرتبه، بلندپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه وز
تصویر پنبه وز
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، ندّاف، حلّاج، پنبه بز، الباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، پرکین، کینه کش، کینه خوٰاه، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجه وه
تصویر پنجه وه
پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود
، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، اندرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
پرپهنا، بسیار پهن، عریض، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
(پَ بَ)
پهن اندام. پهن تن: صیادی سگی معلم داشت، ازین پهن بری، باریک ساقی. (سندبادنامه چ استانبول ص 200)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
که سری پهن دارد. افطح. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
پنبه زن. پنبه بز. حلاّج. نداف. (برهان قاطع) :
سر انا الحق نبود در سر هر پنبه وز
لایق حلاج بود مرتبۀ دار عشق.
نزاری قهستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پانْ یِ)
لوئی دو بوربن دوک دو. متولد در رامبویه فرزند کنت دو تولوز و پدرزن مادام دو لامبال و فیلیپ اگالیته. وی برکشنده و حامی فلوریان بود. (1725- 1793 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(پانْ یِ)
نام قدیم کنت نشین ایالت برتانی فرانسه منبسط از لامبال تاگین گام بود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
در قدیم با واو مجهول، چوب و درخت و تخته، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ وَ)
قصبۀ ناحیۀ بندپی به طبرستان
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ وَ)
دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 15 هزار و پانصد گزی باختر بابل. دشت، معتدل مرطوب مالاریائی، دارای 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه کازی. محصول آنجا برنج و کنف و صیفی و مختصر غلات و پنبه و نیشکر. شغل اهالی زراعت، راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
(قمار) پنج ورق متشابه که در بازی آس بدست یک تن آید مانند پنج آس یا پنج شاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن بر
تصویر پهن بر
پهناندام: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری باریک ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن سر
تصویر پهن سر
آنکه سری پهن دارد افطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
بسیار عریض، پهنادار، با فضا، وسیع، پر پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
بدخواه و بد اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلند مرتبه، بلند مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه وا
تصویر پیه وا
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه وز
تصویر پنبه وز
پنبه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
((~. وَ))
دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
((پَ وَ))
فراخ، وسیع، بسیار عریض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
شاغل، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
خجالتی، کم رو
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن به اشخاص، اطراف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قاشق چوبی بزرگ، شبیه ملاقه
فرهنگ گویش مازندرانی